علی علی ، تا این لحظه: 21 سال و 28 روز سن داره

پسر گل مامانی

جشن تولدم

سلام دوستان عزیز من خیلی ممنون و متشکرم از اینکه روز تولدمو بهم تبریک گفتید ایشالاه که شما هم صدوبیست ساله بشید. راستش مامان و بابام تولدما با یک هفته تأخیر برگزار کردند اونم به خاطر اینکه پسر عمه پدربزرگم فوت کرده بود و همه ناراحت بودند، خدا رحمتش کنه خیلی مهربون بود و من خیلی ناراحت شدم از اینکه امسال ندیدمش و بهش سال نو رو هم تبریک نگفته بودم، خوب حالا بگذریم.. خلاصه عمو سعید و خانواده، عمو مهدی و خانواده، مامان بزرگم و پدر بزرگم و دایی هام(بجز دایی ابی که گفته بود عروسی دعوت داره و نیومده بود) ، عمو حمیدم و زنمو و زینب و فاطمه دختر عموهام در تولدم شرکت کردند و کلی منا شرمنده کردند ایشالاه که بتونم جبران کنم. دایی جون حسنم هم ک...
13 تير 1391

آغاز موفقیتهای تازه برای پسرم

سلام گل پسرم باز شدن مدرسه و شروع یه سال پر باز دیگه، برای پسرم مبارک. خدا رو شکر می کنم که می بینم امسال اینقدر بزرگتر و عاقلتر شدی اصلاً باورم نمی شد که تو بتونی خودت بری مدرسه و بیای و یا اینکه از راه مدرسه به خونه مامان معصی بری. خیلی خیالم امسال از بابت تو پسر ناز مامان راحته، تو که یکی یدونه منی و اینقدر تو درس موسیقیت هم پیشرفت داشتی. دیشب وقتی خونه عمو سعید چند تا از آهنگاتا زدی به خودم بالیدم، و به خاطر این از تو متشکرم عزیز دلم. از این هم خیالم راحته که پسر گلم عاقلتر هم شده نمونش این که همیشه وقتی تیم استقلال می باخت کلی گریه می کردی و ما از دستت بیچاره می شدیم اما دیروز وقتی از تیم ملوان 4 تا گل خورد گفتی " مه...
11 مهر 1390

یه روز تو سر کار مامان

سلام دوستان منم علی جون. من امروز با مامانم اومدم سرکارش، تا الان که به من خیلی خوش گذشته اما کمی گشنمه آخه ماه رمضونه و زیاد چیزی برای خوردن پیدا نمی شه منم که هنوز به سن تکلیف نرسیدم که روزه بگیرم، به خاطر همین روزه نیستم اما خیلی خیلی شکمم قاروقور می کنه. آبجی زینب هم (البته دختر عموی منه اما من بهش می گم خواهر) برام امروز کلی خوراکی قراره بیاره اما هنوز نرسیده. فعلا خدا حافظ تابعد. ...
15 مرداد 1390

من دوباره اومدم

سلام دوستان، من دوباره علی هستم. مزاحم شدم بهتون بگم که بالاخره وسایلم رو آوردند اما با تاخیر زیاد، ولی از اونجایی که بعضی از آدم بزرگا هم بدقولن و هم بی مسؤلیت، زدن یه پایه کمدما شکستن آخه من به اونا چی بگم؟ حالا دوباره باید صبر کنم تا بیان درستش کنن. راستی الان داشتم پلی استیشن بازی می کردم و فعلا 5 تا گل زدم می رم بقیه بازیمو ادامه بدم بعداً می بینمتون راستی از اینکه به دیدنم می آید خیلی خوشحالم همین طور مامان مریم و بابا امیرمو خیلی دوست دارم و عاشق مامانم هستم یه چیز دیگه هم یواشکی بهتون بگم دیروز ما با بابا حاجی و مامان معصی(مامان بزرگم) رفتیم برای دایی حسن خواستگاری صبا خانم که قراره بزودی زندایی من بش...
12 مرداد 1390

دوستای علی در حال حاضر

بهترین دوست علی جون، امیررضا قیاسی یه. علی و امیررضا هردوشون ماماناشون شاغلند و اونا بیشتر وقتها پیش مادر بزرگشون هستند خونه مادربزرگ امیررضا کنار خونه فعلی ماست به خاطر همین هم خیلی از وقتها این دوتا پیش همند و با هم بازی می کنند. علی و امیررضا کلاس دوم هستند و مدت 2ساله که همدیگر رو پیدا کردند. احتمالاً ما تا دو یا سه روز دیگه جابجایی منزل داریم و علی و امیررضا به هم دور می شند و این موضوع هردوتای اونا رو ناراحت کرده، نمی دونم باید چکار کرد؟ دوستای خوب دیگه علی، جواد و علی خاکپور و علی ذوالفقاری هستند که همشون بچه های گلیند. ...
12 مرداد 1390