علی علی ، تا این لحظه: 21 سال و 16 روز سن داره

پسر گل مامانی

یه روز تو سر کار مامان

سلام دوستان منم علی جون. من امروز با مامانم اومدم سرکارش، تا الان که به من خیلی خوش گذشته اما کمی گشنمه آخه ماه رمضونه و زیاد چیزی برای خوردن پیدا نمی شه منم که هنوز به سن تکلیف نرسیدم که روزه بگیرم، به خاطر همین روزه نیستم اما خیلی خیلی شکمم قاروقور می کنه. آبجی زینب هم (البته دختر عموی منه اما من بهش می گم خواهر) برام امروز کلی خوراکی قراره بیاره اما هنوز نرسیده. فعلا خدا حافظ تابعد. ...
15 مرداد 1390

من دوباره اومدم

سلام دوستان، من دوباره علی هستم. مزاحم شدم بهتون بگم که بالاخره وسایلم رو آوردند اما با تاخیر زیاد، ولی از اونجایی که بعضی از آدم بزرگا هم بدقولن و هم بی مسؤلیت، زدن یه پایه کمدما شکستن آخه من به اونا چی بگم؟ حالا دوباره باید صبر کنم تا بیان درستش کنن. راستی الان داشتم پلی استیشن بازی می کردم و فعلا 5 تا گل زدم می رم بقیه بازیمو ادامه بدم بعداً می بینمتون راستی از اینکه به دیدنم می آید خیلی خوشحالم همین طور مامان مریم و بابا امیرمو خیلی دوست دارم و عاشق مامانم هستم یه چیز دیگه هم یواشکی بهتون بگم دیروز ما با بابا حاجی و مامان معصی(مامان بزرگم) رفتیم برای دایی حسن خواستگاری صبا خانم که قراره بزودی زندایی من بش...
12 مرداد 1390

معروفیت یا هنرمندی

سلام من علی هستم و الان تابستونه، من برای تابستونم دوست دارم که ورزش کنم و بازی و کمی هم چیز یاد بگیرم . مامان بابام هم به من لطف کردند و منا کلاس موسیقی اونم از نوع گیتار ثبت نام کردند و من فعلاً یه جلسه رفتم و خیلی دوست داشتم. حالا که اولشه ، الفبای موسیقی رو یاد گرفتم و کمی هم کار کردن با گیتار ای کاش بشه یه موسیقی دان معروف بشم اون عموئه قبل از ثبت نام ازم خیلی سوال پرسید که چرا می خوای بیای کلاس موسیقی و یا هدفت از موسیقی چیه منم بهش گفتم که هدف مدف نمی خواد می خوام معروف بشم و هم هنرمند اون می گفت که آدم باید یا بخواد که معروف بشه یا هنرمند اما من  هر دوش برام مهمه و می خوام که هر دوش بشم و تازه...
12 مرداد 1390

بالاخره وسایلم رو کی می آرید؟

سلام من علی هستم و دوباره اومدم پیشتون. از اونجایی که ما تازه اومدیم این خونمون مامانم همه وسایل منا داد به این و اون و قرار شد که برام وسیله های نو بخره، هفته قبل مامان و بابام  رفتند که برام تخت و کمد و میز کامپیوتر بخرند و من خیلی خوشحال شدم و پیش خودم گفتم آخ جون از امشب رو تخت خودم می خوابم اما وقتی مامانم اینا اومدن گفتند که امروز نمی آرن آخر هفته برام می آرن و من کمی ناراحت شدم راستی اون روز دوشنبه بود، پنجشنبه همون هفته مامانم زنگ زد گفتند که به خاطر تعطیلات نیمه شعبان آماده نمی شه یکشنبه می آرن و من هم دوباره ناراحت شدم یکشنبه هم که مامانم زنگ زد گفتند خانم فردا باهاتون هماهنگ می کنیم اما باز هم فردا خبری نشد، باز ...
12 مرداد 1390
1