علی علی ، تا این لحظه: 21 سال و 16 روز سن داره

پسر گل مامانی

علی کلاس چهارمی و انشاهایش

سلام دوستان عزیز امروز یکی از خاطرات پسرم را در هفته اول مهر در مدرسه برایتان بازگو می کنم در واقع انشای خودش را راجع به خاطرات یک رزمنده عیناٌ می نویسم.(لازم به توضیح است که خودش را همرزم محمد حسین فهمیده و به نام اصغر جا زده است) "در جنگ بودیم همه جا آتش و دود بود یکدفعه دیدیم یک تانک به ما نزدیک می شود هر چه با محمد به آن تیر زدیم تانک نترکید خیلی دلشوره گرفته بودیم اگر تانک وارد خاک ما می شد چه می شد، در همین افکار بودیم که ناگهان محمد حسین به من گفت اصغر نارنجکهایت را رد کن بیاد، هرچه اصرار کردم که اینکار را نکنم او قبول نکرد و من به ناچار به او دادم ناگهان او انها را به خودش بست و به طرف تانک دوید هرچه فریاد زدم محمد حسین مادر...
10 مهر 1391

آغاز موفقیتهای تازه برای پسرم

سلام گل پسرم باز شدن مدرسه و شروع یه سال پر باز دیگه، برای پسرم مبارک. خدا رو شکر می کنم که می بینم امسال اینقدر بزرگتر و عاقلتر شدی اصلاً باورم نمی شد که تو بتونی خودت بری مدرسه و بیای و یا اینکه از راه مدرسه به خونه مامان معصی بری. خیلی خیالم امسال از بابت تو پسر ناز مامان راحته، تو که یکی یدونه منی و اینقدر تو درس موسیقیت هم پیشرفت داشتی. دیشب وقتی خونه عمو سعید چند تا از آهنگاتا زدی به خودم بالیدم، و به خاطر این از تو متشکرم عزیز دلم. از این هم خیالم راحته که پسر گلم عاقلتر هم شده نمونش این که همیشه وقتی تیم استقلال می باخت کلی گریه می کردی و ما از دستت بیچاره می شدیم اما دیروز وقتی از تیم ملوان 4 تا گل خورد گفتی " مه...
11 مهر 1390

پسرم بهت افتخار می کنم

سلام گل مامانی، پسر خوشگل و نازم. پسر نازنینم علی جان،  دیروز بعدازظهر در کلاس موسیقی وقتی که استادت آقای موسوی ازت تعریف می کرد و از کارت با این حال که زمان زیادی نیست که کلاس می ری راضی بود خیلی خوشحال شدم و به شما افتخار کردم اینا بدون که مامان همیشه و هر زمان به تو افتخار می کنه و مطمئنه که آینده درخشانی خواهی داشت. به امید موفقیت های روز افزون شما گل نازم.     ...
11 مرداد 1390
1