علی علی ، تا این لحظه: 21 سال و 5 روز سن داره

پسر گل مامانی

تبریک به پسرم

پسر عزیزم  موفقیتت رو در آزمون تیزهوشان و نمونه دولتی، که حاصل تلاش بی وقفه شماست رو  تبریک می گم. من و بابا همیشه به شما افتخار می کنیم انشاالله به همه آرزوهای قشنگت برسی. ...
15 تير 1394

تولد مامان مریم

سلام پسر عزیزم علی خوشگل مامان. امروز یعنی 27 خرداد تولد منه و مثل همیشه تو منو شرمنده کردی عزیزم. واقعا احساسات و محبتهای معصومانه و پاک تو رو با هیچ چیزی تو دنیا نمیشه عوض کرد، علی جونم ازت ممنونم که همیشه به یاد مامانیت هستی و با همون پولهای پس انداز کمی هم که داری سعی می کنی منو خوشحال کنی، قربونت برم مامانی خیلی دوستت دارم بابت کادوی دیشبتم ازت ممنونم پسر عزیزم. از خدا برات بهترینها رو آرزو می کنم امیدوارم همیشه شاد و خندون باشی و به آرزوهایی که داری برسی. ...
27 خرداد 1393

اولین کنسرت پسرم

سلام دوستان عزیز من علی هستم والان 10سالم دیگه تموم شده یادتونه گفتم کلاس گیتار می رم، جمعه ای که گذشت یعنی 14 تیر 92 اولین کنسرت گروهی رو داشتم، توی سالن امام علی دهکده المپیک، خیلی عالی بود مامان و بابام هم اومده بودن ما آخرین گروه بودیم اما خیلی کارمون عالی بود همه خوششون اومده بود آهنگهای ای وطن، جینگل بلز،گل پامچال از آهنگهایی بود که نواختیم خلاصه خیلی خوش گذشت فقط دلخوری من این بود که کسی از فامیلهام نیومده بود. از مامان و بابام مچکرم. اینم یکی دو تا از عکساش البته خوب واضح نیست من اون لباس سفید اخریم ...
16 بهمن 1392

علی کلاس چهارمی و انشاهایش

سلام دوستان عزیز امروز یکی از خاطرات پسرم را در هفته اول مهر در مدرسه برایتان بازگو می کنم در واقع انشای خودش را راجع به خاطرات یک رزمنده عیناٌ می نویسم.(لازم به توضیح است که خودش را همرزم محمد حسین فهمیده و به نام اصغر جا زده است) "در جنگ بودیم همه جا آتش و دود بود یکدفعه دیدیم یک تانک به ما نزدیک می شود هر چه با محمد به آن تیر زدیم تانک نترکید خیلی دلشوره گرفته بودیم اگر تانک وارد خاک ما می شد چه می شد، در همین افکار بودیم که ناگهان محمد حسین به من گفت اصغر نارنجکهایت را رد کن بیاد، هرچه اصرار کردم که اینکار را نکنم او قبول نکرد و من به ناچار به او دادم ناگهان او انها را به خودش بست و به طرف تانک دوید هرچه فریاد زدم محمد حسین مادر...
10 مهر 1391

جشن تولدم

سلام دوستان عزیز من خیلی ممنون و متشکرم از اینکه روز تولدمو بهم تبریک گفتید ایشالاه که شما هم صدوبیست ساله بشید. راستش مامان و بابام تولدما با یک هفته تأخیر برگزار کردند اونم به خاطر اینکه پسر عمه پدربزرگم فوت کرده بود و همه ناراحت بودند، خدا رحمتش کنه خیلی مهربون بود و من خیلی ناراحت شدم از اینکه امسال ندیدمش و بهش سال نو رو هم تبریک نگفته بودم، خوب حالا بگذریم.. خلاصه عمو سعید و خانواده، عمو مهدی و خانواده، مامان بزرگم و پدر بزرگم و دایی هام(بجز دایی ابی که گفته بود عروسی دعوت داره و نیومده بود) ، عمو حمیدم و زنمو و زینب و فاطمه دختر عموهام در تولدم شرکت کردند و کلی منا شرمنده کردند ایشالاه که بتونم جبران کنم. دایی جون حسنم هم ک...
13 تير 1391

آغاز موفقیتهای تازه برای پسرم

سلام گل پسرم باز شدن مدرسه و شروع یه سال پر باز دیگه، برای پسرم مبارک. خدا رو شکر می کنم که می بینم امسال اینقدر بزرگتر و عاقلتر شدی اصلاً باورم نمی شد که تو بتونی خودت بری مدرسه و بیای و یا اینکه از راه مدرسه به خونه مامان معصی بری. خیلی خیالم امسال از بابت تو پسر ناز مامان راحته، تو که یکی یدونه منی و اینقدر تو درس موسیقیت هم پیشرفت داشتی. دیشب وقتی خونه عمو سعید چند تا از آهنگاتا زدی به خودم بالیدم، و به خاطر این از تو متشکرم عزیز دلم. از این هم خیالم راحته که پسر گلم عاقلتر هم شده نمونش این که همیشه وقتی تیم استقلال می باخت کلی گریه می کردی و ما از دستت بیچاره می شدیم اما دیروز وقتی از تیم ملوان 4 تا گل خورد گفتی " مه...
11 مهر 1390